ها نشین نیمکت جاده های خسته
با پیرهنی سیاه
بی هیچ اعتراضی
با دو چشمی پر از نقاب
سکوتی سررفته از هیاهو
و دلی مرده در اعتصاب
در تاریکی ای که دارد بزرگتر می شود انگار
دیوارهایی مدام در حال قد کشیدن
و حس نداشتن که با یک آمار جدید
همزاد می شودو
بیشتر با خودش درد میآورد!
باید کمی ستاره بنوشم
یا دستانم را برکف آسمان بمالم
باید تمام ترانه های خوانده نشده زیر لب ها یم را
یکجا به ماه ببخشم
یک عالمه قصه به خورد چشمهایم بدهم
و برای ادا کردن قرضهایم
دستم را دور قلبم حلقه کنم٬
نباید انقدر درین حس های وامانده
در جا بزنم
پیاده می شوم
شاید آخر کسی
دلش هوس هوای تازه کرده باشدو
کنار پنجره بیاید
با پیرهنی سیاه
بی هیچ اعتراضی
با دو چشمی پر از نقاب
سکوتی سررفته از هیاهو
و دلی مرده در اعتصاب
در تاریکی ای که دارد بزرگتر می شود انگار
دیوارهایی مدام در حال قد کشیدن
و حس نداشتن که با یک آمار جدید
همزاد می شودو
بیشتر با خودش درد میآورد!
باید کمی ستاره بنوشم
یا دستانم را برکف آسمان بمالم
باید تمام ترانه های خوانده نشده زیر لب ها یم را
یکجا به ماه ببخشم
یک عالمه قصه به خورد چشمهایم بدهم
و برای ادا کردن قرضهایم
دستم را دور قلبم حلقه کنم٬
نباید انقدر درین حس های وامانده
در جا بزنم
پیاده می شوم
شاید آخر کسی
دلش هوس هوای تازه کرده باشدو
کنار پنجره بیاید

