درباره

آری آغاز عشق دوست داشتن است


سلام
یه مشت حرف دل برای همه آنهایی که دل دارن


آخرین نوشته ها

دسته بندی ها

جستجو

لینک های روزانه

برچسب ها

 گاهــي حجـم ِ دلــــتنـگي هايــم
آن قــــــدر زيـاد ميشود
که دنيــــا
با تمام ِ وسعتش
برايـَم تنگ ميشود ...
... دلتنــگـم ...
دلتنـــــگ کسي کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسيــــد از
حرکـت ايستـاد ...
دلتنگ کسي که دلتنگي هايم رانمی بیند ...
دلتنگ ِ خود َم ...
خودي که مدتهــــــــاست گم کـر د ه ام ...
گذشت ديگر آن زمان که فقط يک بار از دنيا مي رفتيم !
حالا يک بار از شهر مي رويم
يک بـــار از ديار …
يک بـــار از ياد …
يک بـــار از دل …
و يک بــــار از دســــت ...

 

هنوزم میشه عاشق بود          تو باشی کار سختی نیست

میون این هیاهو ها               هنوزم کار سختی نیست

چقدر دوست دارم این روزها     خبر اید که میایی

هنوزم این غروب تلخ            نمیزاره برام راهی

میون دل زدن هایم              هنوزم هست تردیدی

درست مثل همون روزها       که از عشقم تو ترسیدی

یه چیزی مثل یک حرف       که با بغضم شده تنها

یه حرفی که میخوام بگم        فقط به تو /به تو تنها

برایت نذر میکنم شاید          بماند راه برگشتی

دعایت میکنم شاید              یه روزی باز برگشتی

 

 

 

نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۰ ساعت 21:57 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • امروز از سر راه کار رفتم پیر اکبر

    رفتم بهش گفتم خدا که صدای ما رو میشنوه اما از بس گناهکاریم  تحویلمون نمیگیره

    گفتم به خدا بگو ...

    گفتم بهش بگو من صبر زینبی ندارم

    داشتم حرف میزدم چشام خیس بود یه آقا مثل درویشا لباس تنش وگیوه پاش آنجا رو زمین نماز میخوند اگه به عکس نگاه کنید مزار پیر پایین هستش. یه قسمت داره ۲تا شمع روشن کردم  برگشتم خونه

     

    نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۰ ساعت 13:44 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • اینجا زمین است و ما دیگر انتخابی نداریم.باید ماند و زندکی کرد.چون دنیا بی وفاست وبدون ما وبعد از ماحیاتش را ادامه میدهد.این جمله ها تکراریست ولی جز‌یی از حقیقت است.و این تکرار حقیقت است که ما را به این باور میرساند که باید بهتر زیست تا در انتهای عمر حسرتی بر دل نماند. 

    نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۰ ساعت 22:26 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • بیخودی خندیدیم
    که بگوییم دلی خوش داریم

    بیخودی حرف زدیم
    که بگوییم زبان هم داریم

    و قفس هامان را
    زود زود رنگ زدیم
    و نشستیم لب رود
    و به آب سنگ زدیم

    ما به هر دیواری
    آینه بخشیدیم
    که تصور بکنیم
    یک نفر با ماهست

    ما زمان را دیدیم
    خسته در ثانیه ها
    باز با خود گفتیم
    شب زیبایی هست!

    بیخودی پرسه زدیم
    صبحمان شب بشود
    بیخودی حرص زدیم
    سهممان کم نشود

    ما خدا را با خود
    سر دعوا بردیم
    و قسم ها خوردیم
    ما به هم بد کردیم
    ما به هم بد گفتیم

    بیخودی داد زدیم
    که بگوییم توانا هستیم
    بیخودی پرسیدیم
    حال همدیگر را
    که بگوییم محبت داریم
    بیخودی ترسیدیم
    از بیان غم خود
    و تصور کردیم
    که شهامت داریم

    ما حقیقت ها را
    زیر پا له کردیم
    و چقدر حظ بردیم
    که زرنگی کردیم

    روی هر حادثه ای
    حرفی از پول زدیم
    از شما می پرسم
    ما که را گول زدیم ؟!

    نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۰ ساعت 15:14 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • تنها جایی که می تونم آروم شم همین جاست

    من نوشتن خالیم می کنه..............واقعیت اینه که خیلی اوقات حرفی رو که باید اینجا بنویسم یاداشت نمی کنم .

    همیشه عواملی هست که آدم رو وادار می کنه به خودش هم دروغ بگه

     

    سخته

    خدایا من همیشه به تو توکل کردم .امروز غروب خودت حرفام رو شنیدی که بهت گفتم مثل مولام حسین میگم راضیم به رضای تو

    آن تو عاشورا گفت بعد آن همه سختی

    من که هرگز خاک پای آن نمی شم اما سعی می کنم به زبون بیارم حرفایی رو که آقام به عمل نشون داد

    یا حسین

    نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۰ ساعت 22:35 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • یه کاغذ وقلم میخوام بنویسم 

    در رویاهای من

     پرتویی نور

    ازسوی شی نامرئی

                 هر لحظه

                            با من قدم میزند

    انگشتان کوچکم تحمل بزرگی او را ندارد

    پهنای او  حتی به وسعت دریای بی انتهای هستی

    نیست

    او در هیچ خلاصه می شود

    چرا که همه چیز است

    آری او خدای من است

    خداوندا ای بی انتها

    ای صمد و احد                 

                                                 دوسستت دارم

     

     

     

     

    نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۰ ساعت 0:17 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • سلام

    جمله ی نوشته شده روی این تصویر رودوست دارم

    عشق اینه که تنها چیزی که بخوای این باشه که فردی که دوسش داری شاد باشه حتی اگر تو بخشی از زندگیش نیستی

    توی فلسفه ای که من از عشق این جمله پر معنی هست .از آدمایی که میگن نفرین به عشق به عاشقی نفرین به بخت وسرنوشت تعجب می کنم .چرا که عشق خوش منظر هست اگر بهش خوب نگاه کنی.

    جبران :

     عشق گل سرخ است ، دلش در سپیده دمان گشوده می شود ،

     دو شیزگان، با نگاه خود ، زیبایی اش را می نوشد و آن را به

     سینه می زنند .

     عشق ، آشیانه ی گرم خوشبختی است ،

     سرچشمه ی شادمانی و مهد آرامش و صفاست .

     عشق ، لبخندی است ملیح بر لبان زیبایی .

     وقتی کسی عاشق می شود ، همه ی رنج هایش را از

     یاد می برد . زندگی عاشق ، بستر رویاهای رنگین است .

     ای عشق ! تو چیستی که در دلم زبانه می کشی ،

     نیرویم را می بلعی و مرا اسیر خود می سازی ؟

     عشق ، رازی ست که در پس حجاب قرن ها

     مخفی ست و گاهی سیمای خود را در تجربه های

     ما نشان می دهد .

     

    نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۰ ساعت 23:45 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []


  •  
    every night in my dreams I see you I feel you
    هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساس ات می کنم
    that is how I know you go on
    و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری
    far across the distance and spaces between us
    دوری، فاصله و فضا بین ماست
    you have come to show you go on
    و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
    Near , far , wherever you are
    نزدیک، دور، هر جایی که هستی
    I believe that the heart does go on
    و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد
    once more you open the door
    یک باره دیگر در را باز کن
    and you are here in my heart
    و دوباره در قلب من باش

    and my heart will go on and on
    و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
    love can touch us one time
    ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم
    and last for a lifetime
    و این عشق می تواند برای همیشه باشد

    and never let go till we are gone
    و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد
    loved was when I loved you
    عشق زمانی بود که من تو را دوست داشم
    one true time I hold you
    دوران صداقت، و من تو را داشتم
    in my life we will always go on
    در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید
    near far wherever you are
    نزدیک، دور، هرجایی که هستی
    I believe that the heart does go on
    من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید
    once more you open the door
    یک باره دیگر در را باز کن
    and you are here in my heart
    و تو در قلب من هستی
    and my heart will go on and on
    و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
    you are here there is nothing I fear
    تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم
    And I know that my heart will go on
    می دانم قلبم برای این خواهد تپید
    we will stay forever this way
    ما برای همیشه باهم خواهیم بود
    you are safe in my heart
    تو در قلب من در پناه خواهی بود
    Andmy heart will go on and on
    و قلب من برای تو خواهد تپید
     

    مقیاس اندازه گیری فاصله متر نیست ، اشتیاق است

    مشتاق که باشی حتی یک قدم نیز فاصله ای دور است . ..

    نوشته شده در جمعه بیست و سوم دی ۱۳۹۰ ساعت 14:59 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • اولین امتحانی که افتادم

    دلم ناراحته خیلی خوندم اما به خاطر ۷۵صدم افتادم

    دارم از درون می سوزم

    میدونم زندگی برد وباخت داره اما خوب برام سنگینه سخته که قبول کنم منی که کمترین نمرم ۱۶بوده حالا با نمره ۱۱.۳۵امتحان روپاس نکردم

    می دونید به جرات می گم غلط کردم ارشد شرکت کردم .آخه سخته کار کنی ودرس بخونی

    نمی دونید شب امتحان چه قدر زجر کشیدم صفحه به صفحه رو خوندم وورق زدم ۶۰۰صفحه بود من تمام ترم هم میدونستم سخته میخوندم

    نمی دونم بگم بی خیال نمی تونم عادت به بی خیالی ندارم

    ....................................................................................

    ۱۸ساعت بعد این آپ

    با استادم صحبت کردم گفتم که من تمام تلاشم رو کردم تورو به خدا میان ترمم رو از ۶نمره شش بدین که پاس کنم

    ایشون هم نمره رو داد

    استاد ازت ممنونم که بهم ۷۵صدم دادی

     خدایا شکرت

    هزار مرتبه کردم فرار و دیدم باز

    تو از کرم به من آغوش خویش کردی باز

    به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم

    که می‌کشی تو ز عبد فراری خود ناز . . .

    نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۰ ساعت 21:36 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  •  زندگی هم گاهی بارونی میشه مثل الان من

     

    نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۰ ساعت 20:24 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • سلام

    به غصه هام فکر می کردم یهو این شعر تو ذهنم آمد

    دردهای من جامه نیستند
    تا ز تن در آورم
    چامه و چکامه نیستند
    تا به رشته ی سخن درآورم
    نعره نیستند
    تا ز نای جان بر آورم

    دردهای من نگفتنی
    دردهای من نهفتنی است

    دردهای من
    گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
    درد مردم زمانه است
    مردمی که چین پوستینشان
    مردمی که رنگ روی آستینشان
    مردمی که نامهایشان
    جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
    درد می کند

    من ولی تمام استخوان بودنم
    لحظه های ساده ی سرودنم
    درد می کند

    انحنای روح من
    شانه های خسته ی غرور من
    تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
    کتف گریه های بی بهانه ام
    بازوان حس شاعرانه ام
    زخم خورده است

    دردهای پوستی کجا؟
    درد دوستی کجا؟

    این سماجت عجیب
    پافشاری شگفت دردهاست
    دردهای آشنا
    دردهای بومی غریب
    دردهای خانگی
    دردهای کهنه ی لجوج

    اولین قلم
    حرف حرف درد را
    در دلم نوشته است
    دست سرنوشت
    خون درد را
    با گلم سرشته است
    پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
    درد
    رنگ و بوی غنچه ی دل است
    پس چگونه من
    رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

    دفتر مرا
    دست درد می زند ورق
    شعر تازه ی مرا
    درد گفته است
    درد هم شنفته است
    پس در این میانه من
    از چه حرف می زنم؟

    درد، حرف نیست
    درد، نام دیگر من است
    من چگونه خویش را صدا کنم؟
      ( قیصر امین پور)

    نوشته شده در جمعه شانزدهم دی ۱۳۹۰ ساعت 23:50 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • خدایا دستم به آسمانت نمیرسد 

    تو که دستت به زمین میرسد

    بلندم کن

    بیا با من مدارا کن که من مجـــنونم و مســـتم

              اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم

                     بیا با من مدارا کن که من غمگین و دل خستم

                                   اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بســتم

     

    بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم

               اگر از همدلی پرسی بدان نازک دلی خستم

                        بیا از درد حکایت کن که من محتاج آن هستـم   

                                  اگر از زخم دل پرسی بدان مرهم بران بستم

     

    مجنونــــم و مستم به پای تو نشستم     

               آخر ز بدیهات بیچــــــاره شکســتم

                         مجنونــم و دستم به دامان تو بستــــم     

                                        هــشیار شدم اخر از دام تو جستـــم

     

    برو راه وفـــا آمـــوز که من بار ســفر بستـــــم  

              اگر از مقصدم پرسی بدان راه رها جستم

                       برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم      

                                      اگر از عاقبت پرسی بدان از دام تو جستم

    نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم دی ۱۳۹۰ ساعت 14:9 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • هيچکس بامن نيست !...
    مانده ام تا به چه انديشه کنم...
    مانده ام درقفس تنهايی...
    در قفس ميخوانم...
    چه غريبانه شبيست...
    شب تنهايی من!...

    نوشته شده در دوشنبه پنجم دی ۱۳۹۰ ساعت 22:21 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • سلام

    نمی دونم چی بنویسم انگار حرفام ته کشیدن

    دلم برا آن روزا که با خودم ودنیای خودم راحت بودم تنگ شده

    این روزا همه چی بارونی وابریه

    نه شایدم صافه

    شک دارم

    مرض وبیماری که مال همه هست...

    دلم میخواد شعر بگم اما شعرم نمی یاد

    اشتباه نکنید اوضاع روحیم خوبه شرایط زندگیم هم شکر

    به قولی همه چی روبه راهه

    خوشی به دلم زده

     اینم یه ساحل آرووووووووووووووووووووووووووووووووووم

    نوشته شده در پنجشنبه یکم دی ۱۳۹۰ ساعت 21:53 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []