گاهــي حجـم ِ دلــــتنـگي هايــم
آن قــــــدر زيـاد ميشود
که دنيــــا
با تمام ِ وسعتش
برايـَم تنگ ميشود ...
... دلتنــگـم ...
دلتنـــــگ کسي کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسيــــد از
حرکـت ايستـاد ...
دلتنگ کسي که دلتنگي هايم رانمی بیند ...
دلتنگ ِ خود َم ...
خودي که مدتهــــــــاست گم کـر د ه ام ...
گذشت ديگر آن زمان که فقط يک بار از دنيا مي رفتيم !
حالا يک بار از شهر مي رويم
يک بـــار از ديار …
يک بـــار از ياد …
يک بـــار از دل …
و يک بــــار از دســــت ...

هنوزم میشه عاشق بود تو باشی کار سختی نیست
میون این هیاهو ها هنوزم کار سختی نیست
چقدر دوست دارم این روزها خبر اید که میایی
هنوزم این غروب تلخ نمیزاره برام راهی
میون دل زدن هایم هنوزم هست تردیدی
درست مثل همون روزها که از عشقم تو ترسیدی
یه چیزی مثل یک حرف که با بغضم شده تنها
یه حرفی که میخوام بگم فقط به تو /به تو تنها
برایت نذر میکنم شاید بماند راه برگشتی
دعایت میکنم شاید یه روزی باز برگشتی




